در آن سوی خاکستری آسمان شهریست
به وسعت روح آرمیده در گور
در آن سوی خاکستری آسمان شهریست
باد پاییزی همان عشق است
و عشق مأمن هر رنجی است
در آن سوی خاکستری آسمان شهریست
که ماه سیاه رنگش نمی گرید
و خورشید تنها نیست
در آن سوی خاکستری آسمان شهریست
که نور چشم را نمی درد
ستاره سوسو نمی زند
و چهارپا انسانی عادی است
در آن سوی آسمان شهریست
که بهشت خیالی و جام شراب نیست
روح می رقصد و ورای سیب سرخش نیست
در آن سوی آسمان شهریست
انسان انسان است
و دیو نیست
در آن سوی آسمان شهریست
که زمینش خالی ست
و بهشتش پر از جام های خیالیست
در آن سوی آسمان شهریست
که نمی بیند
نمی خندد
می گرید
می سوزد
اما آن را عاری نیست